پرواز به سوي آزادي

ما آمده ايم تا پرواز كنيم .....

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


تابستان

 

آفتاب سوزان تر ميشود

و تابستان مي آيد

تابستان با ميوه ها و خاطرات شيرنش دوباره مي آيد

خاطراتي كه پر بود از

دوستي و با هم بودن

بازي و لذت بردن.

 

دوباره جايي ميخوابيم

كه سقف بالاي سرمان، آسمان

چراغ خوابمان، ستاره ها

و لالاييمان، صداي جيرجيرك هاست

در فصلي كه شايد بهترين خاطراتمان در اين سه ماه بود

تابستان ......

از بچگي آنرا دوست ميداشتم

و هنوزم دوست ميدارم

زيرا روال كار در اين فصل هميشه با هم بودن بود

دوستي ، شادي و خنديدن بود

اما ....

ميخواهم دراين سال

از عادتها رها شوم

ميخواهم تغيير كنم

نه در بيرون

بلكه در خودم

ميخواهم تنها شوم تا كمي فكر كنم

احساس ميكنم شايد دليل عقب ماندگيم همين باشد

" فقدان تفكر "

شايد دليل عقب ماندگيمان نيز همين باشد

با اينكه ميدانيم فقط ما انسانها هستيم كه داراي عقليم

اما چرا از آن استفاده نميكنيم

مثلا چرا وقتي به ستاره نگاه ميكنيم

فكر ميكنيم آنها فقط براي شمردن هستند تا ما خوابمان ببرد

يا چرا فكر ميكنيم كه آنها فقط سياراتي هستند كه از ما خيلي دورند

و يا ......

چرا فكر نميكنيم آنها خود را به سوي آْسمان پرواز داده اند

چرا ما آنها را الگويي براي خودمان قرار نميدهيم

الگويي براي پرواز خودمان

و من هم ميخواهم ستاره اي باشم تا پرواز كنم

ميخواهم مانند ستاره ها به آزادي برسم

و براي همين ميخواهم تنها باشم

چون به نظرم اين يكي از بالهايم براي پرواز است

براي پرواز من كه فقط به سوي آزاديست .

و بال ديگر من براي پرواز شايد ........ ؟

 

نويسنده: ParhaM تاريخ: 3 / 4برچسب:تنهايي,ستاره,بال پرواز,الگو, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چشم انداز

انبوه درختان

همانند ارتشي كه

بدنبال يك جاني است

مرا احاطه كرده اند

و از طرف ديگر

سياهي شب

مانند طنابي به دور گلو

به من فشار مي آورد.

و من در اين فضاي رعب انگيز زنداني شده ام

و نميدانم كه آيا راهي به سوي خارج دارد؟

ترس از رهايي نيافتن

به وجودم لرزه مي افكند

ترس ....

صفتي كه خود را الان

بيش از پيش نشان ميدهد

در اين حالت

رشته افكارم خود را به سوي اميد پرواز ميدهند

اميد ....

اميدي كه يك الزام براي بقاست

اميدي كه ميتواند ترس را در خود گم كند

اميدي كه چشم انداز مرا به آينده روشن تر ميكند

و من در اين چشم انداز

ميتوانم رهايي خود را ببينم

و اميد به من ميگويد

كه  بايد پرواز را آموخت

و از اين خفقان نجات يافت

پرواز ....

پروازي كه فقط به سوي آزادي است

نويسنده: ParhaM تاريخ: 7 / 3برچسب:چشم انداز,رهایی,ترس,جنگل, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

الف مثل ....

ياد باد اون روزها

بار اول

روز اول

در كلاس سال اول

ياد ميگرفتيم الفبا را

ميگفت معلم به ما : بچه ها

كلمات از حرفهاست

جملات از كلمات

جملاتي كه با يك نقطه تمام ميشود

درس اول بود " الف "  مانند آب

درس بعدي بود " ي " مانند سيب

و به اين ترتيب

كلمات تشكيل شد

درساي بعدي جمله ها بودند

جمله هايي آشناتر از آشنا

بابا آب داد .

بابا سيب بر ميدارد .

آن مرد آمد .

آن مرد با اسب آمد . 

.....

و تمام شد كلمات و جملات

تمام شد صفحات و دفترها

و تمام شد مدرسه

و چه زود گذشت

يادش بخير ....

 

حال ياد مي آورم

درس اول را

الف مثل آب را

و الان از هركس بپرسم الف مانند چيست ؟

اكثرا ميگويند

آب

 آسمان

اميد و انتظار

اما چرا ...؟

چرا بعضيها ميگويند

كه الف مثل آرزوست

و چرا ميگويند كه

الف مثل آباديست

نه نه ....

هيچوقت اينطور نيست

دوستان ، الف هميشه مثل آزاديست

و بايد اينطور گفت و نوشت :

آن مرد آمد

آن مرد با آزادي آمد .  

نويسنده: ParhaM تاريخ: 28 / 2برچسب:الف مثل , كلاس اول , الفبا , آب, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

پرواز یک آرزو

روي تپه اي بلند

در كنار درختان سبز

با صداي پاي آب

به غروب مينگرم

غروب تيره و غمگين خورشيد

و به اين فكر ميكنم

دنياي ما نيز مانند غروب خورشيد

تيره و تار شده

كاش كودكي بيش نبودم

تا نمي توانستم درك كنم

بدي ها ، زشتي ها ، جنگ ها را

در كودكي آرزو داشتم

هرچه زودتر بزرگ و بزرگتر شوم

اما ....

حال كه بزرگ شدم

آرزو دارم پرنده اي بودم

تا ميتوانستم پرواز كنم

از اين دنياي بدي و زشتي

 به دنياي پاكي و خوبي

دنيايي كه پر است از

صلح و آزادي

ولي ميدانم كه آرزوي محالي است

اما من همچنان اميد دارم

شايد آزادي به سوي من بيايد

شايد بدي ها به خوبي ها تبديل شود

شايد پرچم سفيد صلح برافراشته شود

شايد ....

چون من معتقدم

خداي كوير همان خداي چشمه هاست

و از اوست

سفير صلح و آزادي

 

نويسنده: ParhaM تاريخ: 22 / 2برچسب:صلح , آرزو , دنياي بدي ها , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

شهر من

در سكوت شب دلگيري سرد

به اين مي انديشم
كه چرا شهر من اينگونست
كه چرا مردم شهرم همه بي خبر از دوروبرند
شهر من زير سلطه افرادي است
كه فقط خودشان را ميبينند
و مهم نيستم من
و مهم نيست كسي
حاكم شهر من انگار در خواب ماندست
آن طرف شهري است كه
حاكم خوبي دارد
شهر يكرنگي و يكپارچگيست
عاري از هرگونه ستم
شهر مردم و دينداريست
كاش در آن شهر بودم
در آن شهر همه مردم به هم نزديكند
همه با هم در تلاشند تا كه پيشرفت كنند
مردمش در سرنوشت شهر نقشي دارند
مردمش آزادند
كاش در آن شهر بودم
اما .... افسوس ....                                                            
شهر ما ، شهر آنها
حيف كه فاصله زيادي دارد
دره اي است بين دو شهر
كه نميگذارد بروم از شهرم
در انتظار رويايي هستم
كه به آن نميرسم هرگز من
كاش ميشد پلي زد از اينجا تا به آن سو
كاش ميشد راهي يافت تا بدانجا
اما ....
اما حال كه راهي نيست
پس
چاره اي هم بجز پرواز نيست
آري
بايد پرواز كنم تا از اين شهر بروم
تا به آزادي رسم
پروازي كه هيچ نيست مگر
پرواز به سوي آزادي
                                                                                            
نويسنده: ParhaM تاريخ: 13 / 2برچسب:شهر , دره , ستم, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

کودکی ....

زدنيا دلگيرم ، كودكي كجايي ؟

                                     پر زآشوبم ، كودكي كجايي؟

دلم تنگ است براي هفت سنگ  و خاله بازي

                                     چه پر شور بودي ، كودكي كجايي ؟ 

زنم صفحه به صفحه روزگارم

                                     تويي شيرين ، كودكي كجايي ....؟

 

 

نويسنده: ParhaM تاريخ: 7 / 2برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

ایده من ماندن نیست ایده من رفتن است ایده من پرواز کردن است و نه هر پروازی و نه هر سویی فقط پرواز به سوی آزادی

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to underworld.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com