پرواز به سوي آزادي

ما آمده ايم تا پرواز كنيم .....

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


الف مثل ....

ياد باد اون روزها

بار اول

روز اول

در كلاس سال اول

ياد ميگرفتيم الفبا را

ميگفت معلم به ما : بچه ها

كلمات از حرفهاست

جملات از كلمات

جملاتي كه با يك نقطه تمام ميشود

درس اول بود " الف "  مانند آب

درس بعدي بود " ي " مانند سيب

و به اين ترتيب

كلمات تشكيل شد

درساي بعدي جمله ها بودند

جمله هايي آشناتر از آشنا

بابا آب داد .

بابا سيب بر ميدارد .

آن مرد آمد .

آن مرد با اسب آمد . 

.....

و تمام شد كلمات و جملات

تمام شد صفحات و دفترها

و تمام شد مدرسه

و چه زود گذشت

يادش بخير ....

 

حال ياد مي آورم

درس اول را

الف مثل آب را

و الان از هركس بپرسم الف مانند چيست ؟

اكثرا ميگويند

آب

 آسمان

اميد و انتظار

اما چرا ...؟

چرا بعضيها ميگويند

كه الف مثل آرزوست

و چرا ميگويند كه

الف مثل آباديست

نه نه ....

هيچوقت اينطور نيست

دوستان ، الف هميشه مثل آزاديست

و بايد اينطور گفت و نوشت :

آن مرد آمد

آن مرد با آزادي آمد .  

نويسنده: ParhaM تاريخ: 28 / 2برچسب:الف مثل , كلاس اول , الفبا , آب, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

پرواز یک آرزو

روي تپه اي بلند

در كنار درختان سبز

با صداي پاي آب

به غروب مينگرم

غروب تيره و غمگين خورشيد

و به اين فكر ميكنم

دنياي ما نيز مانند غروب خورشيد

تيره و تار شده

كاش كودكي بيش نبودم

تا نمي توانستم درك كنم

بدي ها ، زشتي ها ، جنگ ها را

در كودكي آرزو داشتم

هرچه زودتر بزرگ و بزرگتر شوم

اما ....

حال كه بزرگ شدم

آرزو دارم پرنده اي بودم

تا ميتوانستم پرواز كنم

از اين دنياي بدي و زشتي

 به دنياي پاكي و خوبي

دنيايي كه پر است از

صلح و آزادي

ولي ميدانم كه آرزوي محالي است

اما من همچنان اميد دارم

شايد آزادي به سوي من بيايد

شايد بدي ها به خوبي ها تبديل شود

شايد پرچم سفيد صلح برافراشته شود

شايد ....

چون من معتقدم

خداي كوير همان خداي چشمه هاست

و از اوست

سفير صلح و آزادي

 

نويسنده: ParhaM تاريخ: 22 / 2برچسب:صلح , آرزو , دنياي بدي ها , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

شهر من

در سكوت شب دلگيري سرد

به اين مي انديشم
كه چرا شهر من اينگونست
كه چرا مردم شهرم همه بي خبر از دوروبرند
شهر من زير سلطه افرادي است
كه فقط خودشان را ميبينند
و مهم نيستم من
و مهم نيست كسي
حاكم شهر من انگار در خواب ماندست
آن طرف شهري است كه
حاكم خوبي دارد
شهر يكرنگي و يكپارچگيست
عاري از هرگونه ستم
شهر مردم و دينداريست
كاش در آن شهر بودم
در آن شهر همه مردم به هم نزديكند
همه با هم در تلاشند تا كه پيشرفت كنند
مردمش در سرنوشت شهر نقشي دارند
مردمش آزادند
كاش در آن شهر بودم
اما .... افسوس ....                                                            
شهر ما ، شهر آنها
حيف كه فاصله زيادي دارد
دره اي است بين دو شهر
كه نميگذارد بروم از شهرم
در انتظار رويايي هستم
كه به آن نميرسم هرگز من
كاش ميشد پلي زد از اينجا تا به آن سو
كاش ميشد راهي يافت تا بدانجا
اما ....
اما حال كه راهي نيست
پس
چاره اي هم بجز پرواز نيست
آري
بايد پرواز كنم تا از اين شهر بروم
تا به آزادي رسم
پروازي كه هيچ نيست مگر
پرواز به سوي آزادي
                                                                                            
نويسنده: ParhaM تاريخ: 13 / 2برچسب:شهر , دره , ستم, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

کودکی ....

زدنيا دلگيرم ، كودكي كجايي ؟

                                     پر زآشوبم ، كودكي كجايي؟

دلم تنگ است براي هفت سنگ  و خاله بازي

                                     چه پر شور بودي ، كودكي كجايي ؟ 

زنم صفحه به صفحه روزگارم

                                     تويي شيرين ، كودكي كجايي ....؟

 

 

نويسنده: ParhaM تاريخ: 7 / 2برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

ایده من ماندن نیست ایده من رفتن است ایده من پرواز کردن است و نه هر پروازی و نه هر سویی فقط پرواز به سوی آزادی

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to underworld.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com